92/8/14
11:25 ص
حکایت 30
پادشاهی به کشتن بی گناهی فرمان داد. گفت:
- ای مَلک! به موجب خشمی که تو را بر من است، آزار خود مجوی! که این عقوبت بر من به یک نفس به سر آید، و بِزِهِ آن بر تو جاوید بماند.
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت / تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد / در گردن او بماند و بر ما بگذشت
مَلک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او برخاست.
منبع: کتاب کلیات سعدی - گلستان - انتشارات آدینه سبز، چاپ دوم 1391. شابک 0-79-2937-964-978 ص 44